زندگی نامه ezio auditore
بیست و چهارم ماه June سال 1459 بعد از میلاد مسیح در یک خانواده متمول فلورانسی چشم به جهان گشود اما دقیقا هنگامی که به دنیا آمد برای چند لحظه چشم از جهان فرو بست و پس از سخنان جنجالی پدرش بود که بار دیگر به دنیا بازگشت به همین دلیل پدر وی او را یک مبارز تمام عیار نامید. Ezio تقریبا زندگی وی تا هفده سالگی به عیش و نوش و درگیری های خیابانی گذشت. در این سال بود که پدر (Giovanni Auditore) و دو برادر وی یعنی Federico و Petruccio در طی یک پاپوش ناجوانمردانه تحت تعقیب قرار گرفته و اعدام شدند. آخرین درخواست Giovanni Auditore پدر از Ezio که در یک صندوقچه قدیمی مخفی شده بود بر این مطلب اشاره داشت که او باید به همراه مادر (Maria) و خواهر کوچکترش به سمت زادگاه اصلی خود یعنی Monteriggioni و خانه اشرافی Auditore فرار کرده و از عموی خود Mario Auditore درخواست پناهندگی کند. در این هنگام بود که او به رازی پی برد که تاکنون از او مخفی مانده بود. رازی مبنی بر اینکه پدر وی تا کنون عضو بلند پایه گروهی به نام Assassins بوده و او از نوادگان Altaïr Ibn-La’Ahad معروف است و باید در مقابل Templar ها به مبارزه برخیزد. او پس از فهمیدن این راز به شاگردی عموی خود درآمد تا تمام فوت و فن های گروه Assassins ها را بیاموزد. پس از گذراندن آموزش های فراوان به گروه Assassins ها پیوست تا به بهترین Assassin تاریخ تبدیل شود. نخستین ماموریت وی انتقام گرفتن از فردی بود که برای خانواده او پاپوش دوخته و پدر و برادران وی را کشته بود.پا کشتن وی و انجام ماموریت هایی در شهر های مختلف ایتالیا با هنرمند و دانشمند معروف آن روز های ایتالیا یعنی Leonardo Da vinci آشنا شده و وی برای Ezio سلاح هایی ساخت که از آنها میتوان به ماشینی مجهز به توپ در اطراف آن (چیزی شبیه به تانک امروزی) و نوع خاصی از Hidden Blade که در آن دیگر نیازی به قطع انگشت نبود اشاره کرد. پس از آن Ezio به روم رفته تا با دشمن جدید خود که نفوذ بسیاری در کلیسا و ارتش روم دارد مقابله کند. او کسی نبود جز Borgia Pope Alexander VI که با به قدرت رسیدنش مشکلات فراوانی برای گزوه Assassins ها به وجود آورده و قدرت زیادی برای Templar ها به ارمغان آورده به همراه پسرش Cesare Borgia که رهبر ارتشی قوی بود. پس از مقابله و شکست دادن Borgia و بدست آوردن قطعه ای از قطعات بهشت به نام Apple Of Eden و زمانی که برای ده سال رهبری گروه را بر عهده داشت خود را بازنشسته اعلام کرد تا در قلعه Masyaf به دنبال دیگر قطعات گم شده برود و اطلاعاتی را نیز در کتابخانه مخفی Altaïr Ibn-La’Ahad پیدا کند